سارينا كوچولوسارينا كوچولو، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 2 روز سن داره

فرشته کوچولوی ما

روز طبيعت و سارينا كوچولو(13 به در)

خانم كوچولوي ناز روز 13 به در سال 92 كه اولين 13 به درت بود با بابا بزرگ اينا و ايلار اينا و علي اينا رفتيم يه جايي به اسم گلزار كه يه باغ بزرگ سر سبزي بود و تو با تعجب اطرافو ديد ميزدي با اون چشماي گردت فداي چشمات بشم من تا شب اونجا مونديمو تو كلي لذت بردي اينم چند تا عكس از دختر خانم تپل مپل ...
28 مرداد 1392

اولين روز عيد نوروز

سلام عزيز دلم ساريناي نازم عكسايي كه برات ميزارم اولين روز عيد نوروز سال 92 كه تو 6/5 بودي و كنار سفره هفت سين ازت عكس گرفتيم اون دو تا كادويي هم كه تو عكس ميبيني يكيش مال تو و يكيشم مال منه كه بابايي برامون عيدي خريده اون بزرگه ماله منه چون روز اول عيد تولدمه با اين همه دختر نازم تو بهترين و زيباترين عيدي هستي كه خدا امسال سر سفره هفت سين ما نشونده     اين عكسم خونه ايليا اينا( عمو جمشيد)  كه رفتي عيد ديدني خونشون بابايي ازت گرفته تازه روز اول عيد يه عالمه هم عيدي جم كردي خانم كوچولو ...
28 مرداد 1392

سارينا روي پاي خودش

سارينا جونم درست يه روز مونده به عيد فطر كه ميشه 17 مرداد پنج شنبه صبح بود كه يه لحظه دستتو از ميز ول كردي و به تنهايي روي پاهاي كوچولوت ايستادي وقتي ديدي كه من از خوشحالي دارم ميام بخورمت از ذوقت افتادي زمينو گريه كردي بعدش كه ارومتر شدي نشستيو كارتون ديدي تو كارتون صداي بووو در اوردن تو هم بلا فاصله تكرار كردي راستي خاله فريده اسمتو طوطي گذاشته چون هر كي هر چي ميگه زود تكرار ميكني البته شبيههشو ساريناي گلم داري كم كم تو لباس در اوردنم كمكم ميكني تا يه استين لباستو در ميارم اون يكي دستتم خودت ميكشي بيرون فدات بشم عزيزم كه اينقدر با هوشي ...
28 مرداد 1392

عكس سيسموني

ساريناي گلم اينم چند از عكسايي كه از وسايلات انداختم دست مامان بزرگ و بابا بزرگم درد نكنه كه زحمت خريد وسايلو كشيدن الهي هميشه سايشون بالاي سرمون باشه در ضمن ماماني و اقا هم برات سرويس طلاي كفش دوزكي گرفته بودن كه عكساشو ميزارم برات دستشون درد نكنه خدا عمرشون بده ...
28 مرداد 1392

يه كار جديد

كوچولوي ناز 16 مرداد رفتيم خونه ماماني اينا واسه شام اونجا خيلي شيطنت كردي همه جا رو هم خوب بازرسي كردي رفتي تو اشپزخونه و تا ديدي در يكي از كابينتها بازه بدو رفتي تا ظرفارو بريزي ولي ما نذاشتيم چون كار بديه خانم خانما وقتي هم داشتي بر ميگشتي مچتو گرفتم اينم مدرك يه كاره ديگه هم ياد گرفتي اونم اين كه در گوشي حرف ميزني دهنتو مياري در گوشمو اروم يه چيزايي ميگي قربون صدات برم كاش ميفهميدم كه چي داري بهم ميگي يه پيام اخلاقيم دارم برات وقتي بزرگ شدي نبايد در گوشي حرف بزنيا ...
28 مرداد 1392

كارهاي جديد سارينا

سلام ساريناي نازم اينجا مي خوام در مورد 12 ماهگيت برات مطلب بزارم 7 مرداد رفتي تو 12 ماه تو اين ماه خيلي كارا و كلمات جديدي ياد گرفتي مامان بزرگ و بابا بزرگ و صدا ميزني (ماما ما بزيگ)و(بابا بيزيگ)وقتي ميگم چشماي مامان كو انگشتتو ميزاري رو چشام و ميگي( چش چش ) راستي 15 مرداد  8 روز بود كه پا گذاشتي تو 12 ماه بعد از افطار كه از خونه مامان بزرگينا بر گشتيم خونمون منو بابا تو اشپزخونه بوديم بر گشتيم ديديم پشت سرموني و خيلي ذوق كرديم چون اشپزخونمون يه پله داره و تو جلوش وايميستي و گريه ميكني كه برت داريم ولي اون روز خودت اومدي بالا ما هم از خوشحالي بغلت كرديم گذاشتيمت پايين تا دوباره بياي بالا و عكستو انداختيم اين روزا خيلي بزرگتر و خانم ...
28 مرداد 1392

اتليه پارك گلها

 فرشته كوچولوي من اين عكسو خرداد سال 92 در پارك گلهاي كرج تو يه اتليه كه به شكل خونه چوبي درست كرده بودن انداختيم و اين اولين عكست تو اتليه بود ولي اي ناقلا نذاشتي لباسا رو كامل بپوشونيم چون از بابايي كه لباس قزاقا رو پوشيده بود ميترسيدي  به زور اين عكسو گرفتن ازمون چقدر هم بهت مياد فداي لپات بشم كه از گرما سرخ شده بودن اونيم كه صرتش معلوم نيست منم مامان جون تازه تو اين عكس 15 روز بود كه اولين مرواريدت جوونه زده بود ايشالا دهنت پر مرواريد بشه  ...
17 مرداد 1392

سارينا به بله برون ميرود

دختر خانم ناز اينجا اماده شدي و داري ميري بله برون ارزو جون دختر عموي بابايي كه جشن اولت حساب ميشه (البته قبل از اون درست روزي كه 43 روزه بودي رفتيم مهموني مامان زن دايي به مناسبت ازدواج داداش زن دايي كه من براي اولين بار گوشواره هاي كفش دوزكي تو گوشت كردم) تو اين عكس 2 ماهه هستي عزيز دلم هميشه تو عروسيا و شاديا خانم خانما ...
17 مرداد 1392

اولين شب يلدا

فرشته كوچولوي من  اميدوارم عمرت مثل شب يلدا بلند و طولاني باشه اولين يلدات مبارك دختر گلم 30 اذر 91 اولين شب يلداي عمرت بود كه شام خونه بابا بزرگ دعوت بوديم كه علي اينا هم اونجا بودن كه قرار بود ما  بعد از شام بريم خونه اقا اينا ولي متاسفانه چون هوا خيلي سرد بود نتونستيم خانم كوچولو تو رو بيرون ببريم حتي مجبور شديم شبم همونجا بمونيم خونه ي بابا بزرگ خبراي خوشي برات بود چون همه به مناسبت اولين يلدات برات كادو خريده بودن بابايي برات يه لاك پشت موزيكال خريده بود و علي پسرخالتم برات يه گوسفند خوشگل و صورتي و بابا بزرگم بهت پول داد كه رفتم برات لباس خريدم اون روز عكساي زيادي ازت گرفتيم كه من يكيشو برات ميزارم بقيه شو تو cdنگه داش...
17 مرداد 1392